شهيده محبوبه دانش در قامت يك خواهر (3)


 





 

درآمد
 

هنوز بسيار كوچك بود كه خواهر را از دست داد؛ اما تحرك، پويائي، حقيقت‌جوئي و استقلال فكري شهيد، چنان در ذهن و خاطره او برجسته است كه با حسرتي عميق از او ياد مي‌كند؛ هر چند معتقد است جوان امروز با روشن‌بيني بيشتري، جهان پيرامون خود را تحليل مي‌كند.

از محيط خانوادگي و تأثير پدر و دوستان ايشان بر خود و اعضاي خانواده بگوييد.
 

پدرم با كساني چون شهيد مطهري، شهيد بهشتي، شهيد باهنر رفت و آمد داشتند و لذا افق‌هاي بازي را جلو روي ما مي‌گذاشتند. محبوبه و مريم هميشه در مبارزات شركت مي‌كردند. ولي بقيه خواهرهايم خانه‌دار بودند. مادرم زني مؤمن بودند و ما در چنين فضايي بزرگ شديم. پدرم در آن زمان چندان آدم سياسي‌اي نبودند. مسيري فرهنگي پيش برد و انسان‌سازي كرد. ولي وقتي‌ موج انقلاب پيش‌آمد و به خصوص پس از آنكه محبوبه شهيد شد، پدرم هم خود به خود همراه اين موج رفتند.

از ويژگي‌هاي اخلاقي خواهرتان بگوييد.
 

خيلي پر شور و شر نبود، ولي كنجكاو بود و نشانه‌ها و اشاره‌ها را بسيار خوب درك مي‌كرد. بسيار باهوش بود و در حرف‌هايش از امثال خيلي استفاده مي‌كرد. خيلي دلسوز بود و به مساجد جنوب شهر مي‌رفت و با بچه‌ها كار مي‌كرد و در واقع وقت غيردرسي محبوبه، بيشتر صرف اين كار مي‌شد. حواسش حسابي جمع بود و هيچ وقت جذب گروه‌هاي ديگر نشد و بازي نخورد. يادم هست كه بارها مثلاً با شهيد مفتح، حسابي بحث مي‌كرد و تا پاسخ سئوالاتش را نمي‌گرفت، دست بر نمي‌داشت. حقيقتش را بخواهيد من در آن زمان خيلي بچه‌ بودم و سئوال و جواب‌هاي او يادم نيست، اما برايم جالب بود يك دختر پانزده شانزده ساله، اين طور پيگير مسائل فكري است و با آدمهاي چهل پنجاه ساله، بحث مي‌كند. آنها هم انصافاً حوصله داشتند و جواب مي‌دادند. اگر بخواهم محبوبه را در چند كلمه معرفي كنم، كلمه اول كنجكاوي است. سريع قانع نمي‌شد، براي پيدا كردن حقيقت، سرسخت بود. به نظر من محبوبه سمبل جوان‌هاي آن دوره است. آنها احساس مي‌كردند مي‌توانند و بايد دنيا را عوض كنند.
آنها تصور مي‌كردند مجموعه دانش‌هاي بشري در يك گنجينه جمع شده و ما حالا مي‌رويم و در آن را باز مي‌كنيم و همگي خوشبخت مي‌شويم. به دليل همين نحوه تفكر هم دچار ترديد‌هايي كه نسل فعلي مي‌شود، نمي‌شدند. اين باور جوان‌هاي آن موقع بود كه در عين حال كه باعث مي‌شد انسان همه انرژي‌هايش را روي هدفش متمركز كند، وقتي هم كه به هدف مي‌رسيد و مي‌ديد آن طور كه او تصور مي‌كرده، جامع و مانع نبوده، سرخورده مي‌شد. واقعاً تفسير جهان به اين سادگي‌ها نيست. محبوبه هم دقيقاً مثل هم نسل‌هايش بود و احساس مي‌كرد همه چيز را مي‌داند يا دست كم مي‌تواند بداند. به نظر من بزرگ‌ترين بي‌انصافي در معرفي شخصيت محبوبه و هر انسان شاخصي، نشان ندادن اين ضعف است كه بدون نشان دادن آن، او انسان ناقصي است. اين نقص، چيزي از شأن محبوبه يا تمام كساني كه تلاش كردند و جانشان را بر آرمانشان نهادند كم نمي‌كند، ولي اگر از آن غفلت كنيم، آن وقت درس‌هاي لازم را براي عبرت گرفتن از اشتباهاتمان نمي‌گيريم. اگر انسان به شكل بسته و مطلق به اين برسد كه حقيقت به تمامي همين است كه من مي‌دانم و ديگران چون حقيقت را به شكي كه من تفسير مي‌كنم، تفسير نمي‌كنند، غلط مي‌انديشند، آن وقت دچار بسياري از خطاهايي مي‌شويم كه شديم و همچنان هم مي‌شويم. شما مي‌دانيد كه حتي در مورد ضرورت يا عدم ضرورت پيش آمدن رويداد 17 شهريور هم اختلاف نظر هست. برخي معتقدند كه مي‌شد با برنامه‌ريزي دقيق، مثل بسياري از راه‌پيماي‌ها، با حداقل تلفات، بيشترين نتيجه را گرفت، كمااينكه روز قبل از آن، راه‌پيمايي‌ عظيمي كه از قيطريه تا ميدان آزادي انجام شد، تأثير شگفتي داشت و تلفات هم نداد. بعضي‌ها هم معتقدند كه 17 شهريور نقطه عطفي در تاريخ انقلاب بود كه روند انقلاب را تسريع كرد. مي‌بينيد كه حتي در مورد يك رويداد تاريخي هم تفاوت نظري تا اين اندازه ژرف وجود دارد، پس چطور مي شود انسان به خودش بگويد كه من به كل حقيقت رسيده‌ام و آنجه كه مي‌گويم و هر محبوبه و هم نسل‌هاي‌ او اين طور فكر مي‌كردند. آگاهي بر اين نكته، او اين طور فكر مي‌كردند. آگاهي بر اين نكته، نه تنها از شأن و عظمت فداكاري بزرگي كه كردند كم نمي‌كند كه بر آن مي‌افزايد. دانش بشري يك پكيج دربسته نيست. دائماً به آن افزوده مي‌شود. با چنين تفكري، قهرمان معنا پيدا نمي‌كند. الان ديگر كسي را به اين سادگي نمي‌شود قانع كرد. به رغم مشكلات زيادي كه پيدا كرديم. جوان‌هاي حالا به نظرم آگاه‌تر شده‌اند و اين مسئله به علت ارتباطات وسيع جهاني پيش آمده كه فرد چه بخواهد چه نخواهد، پيوسته زير بمباران اطلاعات از هر نوع و سنخي هست. آن موقع امثال محبوبه به جامعه و كليت آن نگاه مي‌كردند و در نگاه آنها، فرد گم شده بود. حالا جوان‌ها به فرد و فرديت هم فكر مي‌كنند و اينكه تا فرد ساخته نشود، ساخته شدن جامعه معنا ندارد.

خدا كند از آن سوي بام نيافتيم و در فردگرايي غرق نشويم.
 

به هر حال اگر دست حركت نكنيم. اين خطر هم وجود دارد. همين طور كه اگر بخواهيم فقط به جامعه فكر كنيم و افراد را در نظر نگيريم، انسان‌ها قرباني مي‌شوند و به شكل يك توده هم شكل در مي‌آيند كه هيچ كس در آن تشخص ندارد. خوشبختانه درهاي دنيا از لحاظ ارتباطي و اطلاعاتي به قدري گشوده شده كه به رغم تخريب‌هايي كه پيش مي‌آيند، در مجموع اين جريان انتقال اطلاعات، به نفع بشر است. من واقعاً به نتيجه قضايا خوش‌بين هستم. الان خوشبختانه همه دارند به اين نتيجه مي‌رسند كه تا خودشان را اصلاح نكنند، امكان اصلاح بشريت وجود ندارد. جوان امروز به نظر من خيلي واقع‌بين‌تر شده و شرايط اجتماعي و سياسي جامعه خودش را خيلي دقيق‌تر ارزيابي مي‌كند. او مي‌داند با يك حركت مقطعي و حتي با يك جانبازي فردي، نمي‌شود كل جامعه را اصلاح كرد و كار خيلي پيچيده‌تر و عالمانه‌تر و دقيق‌تر از اين حرف‌هاست. به همين دليل است كه ضرورت كار فرهنگي كه مد نظر پدر من و همه رهبران انقلاب بود، امروز بيشتر از هرزمان ديگري احساس مي‌شود. تا كار فرهنگي انجام نشود و تك تك افراد براي انديشيدن و تحليل و ارزيابي دقيق، تربيت نشوند، با كارهاي مقطعي و حتي جانفشاني‌هاي فردي نمي‌شود كاري را از پيش برد. من واقعاً از اينكه ديگر يك جوان چنين تصوري ندارد كه مي‌تواند جامعه را نجات بدهد، خوشحالم. اگر هر كسي در هر شغلي كه هست، كارش را درست و دقيق انجام بدهد، جامعه خود به خود نجات پيدا مي‌كند. ولي اگر بخواهيم خود را متولي نجات ديگران بدانيم. اتلاف وقت و انرژي كرده‌ايم.

الان بعد از سال‌ها كه از شهادت خواهرتان مي‌گذرد، او را چگونه مي‌بينيد؟
 

يك گل كمياب بسيار قيمتي كه خيلي زود پرپر شد و من از اين بابت سخت دريغ مي‌خورم. واقعاً انساني مخلص، باهوش، مسئوليت‌پذير و بسيار با ارزش بود. پدرم خيلي تلاش كردند كه امثال محبوبه از دست نروند، ولي متأسفانه نشد.

از شهادت او چه خاطره‌اي داريد؟
 

به من كلك زدند و مرا براي دفن نبردند. لابد فكر مي‌كردند بچه هستم و نبايد مرا مي‌بردند. اولاً جنازه را راحت به ما دادند و مشكلي ايجاد نكردند. برخوردشان آن قدرها هم كه مي‌گفتند بد نبود. مراسم هم گرفتيم و يادم نمي‌آيد كه كسي اذيت شده باشد. توي خانه مراسم گذاشتيم و خيلي‌ها هم آمدند. پدرم با اغلب رهبران انقلاب رفت و آمد داشتند. با خانواده شهيد بهشتي رفت و آمد داشتيم و مادرم با همسر ايشان دوست نزديك بودند. بنابراين دور از مبارزه و افراد مبارز نبوديم، ولي ساواك كلاً يك بار به خانه ما آمد كه مأمور ساواك هم شاگرد پدرم از كار درآمد.

چرا آمدند؟
 

در مدرسه از كيف خواهرم اعلاميه درآمده بود. اول كه آمدند يك كمي بد رفتار كردند. آنها دستور داشتند خواهرم را ببرند، ولي پدرم گفتند بايد از روز جنازه من رد شويد. من دخترم را نمي‌دهم دست يك مشت مأمور. اگر مي‌خواهيد او را ببريد، بايد من را هم ببريد. به هر حال پدرم توانستند حرفشان را به كرسي بنشانند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 27